به گزارش خبرگزاری حوزه، ضدعفونی تخت مریضِ فوتشده، تازه تمام شده بود که یاشار دو سه قدم به من نزدیکتر شد. نیروی خدماتی بیمارستان بود و کارمان را با او هماهنگ میکردیم. کمی این پا و آن پا کرد و با صدایی تودماغی گفت «داداش! بیزحمت دستگاه تنفسش رو شما بشور»
گفتم چشم و نگاهی به شیلنگهای آویزان ونتیلاتور انداختم. هنوز دستم به شیلنگها نرسیده بود که یاشار وسط اتاق پا سست کرد «داداش! صبر کن برات عینک و آستین بیارم! ترشحاتش خطرناکه.»
خانم پرستار سرنگی را خالی کرد توی سرم مریض. از تخت فاصله گرفت و رو به یاشار صدایش را بالا برد «چرا این بنده خدا؟ مگه نه تا نیم ساعت قبل مریض کرونایی تو این لولهها نفس کشیده؟»
راه افتاد طرف تخت دیگری و ادامه داد «درسته برای خدا اومدن تو دل خطر، ولی شماهام مراعاتشون کنید دیگه.»
یاشار نشسته بود پایین تخت کناری و داشت پیچ کیسه ادرار مریض را باز میکرد. دستپاچه نیمخیز شد. از لبه تخت سرک کشید و همانطور که بلند میشد بریدهبریده گفت «خانم پرستار! من و شما چندماهه حقوق نگرفتیم؟ فرقمون با این طلبهها چیه؟» عرق پیشانیاش را گرفت و گلویش را صاف کرد «اگه کار اونا جهادیه، کار ما هم جهادیه دیگه!»
پرستار مهلت نداد برای ختم قائله دهان باز کنم. شانه بالا انداخت و بلندتر از قبل گفت «چه مقایسهایه؟ بالاخره که حقوقمونو میدن، نمیدن؟»
بعد هم با دستگاه فشارخون رفت سروقت بیمار تخت بعدی. آستین مریض را بالا کشید و زیر لب غر زد «بههرحال خدا رو خوش نمیاد! هر کی یه وظیفهای داره!»
رفتم سروقت یاشار. دست دراز کردم برای گرفتن گالن ادرار و پرسیدم «داداش کی عینک و آستینا رو میاری؟»
سکوت یاشار خیلی طولانی نشد. دست گذاشت روی شانهام و گفت «داداش! شرمنده، خانم پرستار راست میگه! شما لازم نیست زحمت بکشی، وظیفه خودم رو خودم انجام میدم».
به قلم لیلا پارسافر
۳۱۳/۶۱